در انتخاب عشق و همسر، ما در جستجوی کسی هستیم که خصوصیات و ویژگی های شخصیتی غالب کسانی را داشته باشد که ما را بزرگ کرده اند. بدان معنی که با تصویر ایماگویی ما همخوان باشد.
ایماگو، اساسا تصویری است، مرکب از کسانی که در کودکی بیش از دیگران بر ما تأثیرگذار بوده اند که ممکن است شامل پدر، مادر، خواهر، برادر، پرستار یا فامیلی نزدیک باشد. این افراد هرکه بوده اند، مغز کهنه ما (لیمبیک)، همه چیز را در رابطه با آن ها ثبت و ضبط کرده است. مانند: لحن و صدای آن ها، رنگ پوست شان هنگامی که عصبانی می شدند، لبخندهایشان هنگام خوشحالی، حالت و شکل شانه هایشان، حرکت های بدنشان، حالات و خلق و خوی آنها، استعدادها و علایقشان. مغز ما، در عین حال هر یک از این چیزها را، به همراه تمامی مکالمات و تبادلات مهم عاطفی و قابل توجه در رابطه با آنها، در یک جا ضبط کرده است.
بدیهی است تمامی این تجربیات، با شدت و عمق یکسان ضبط نشده اند. واضح ترین این تاثیرات، آنهایی هستند که در اوایل زندگی از پدر و مادرمان شکل گرفته اند. از بین تمامی مراودت ها و تبادلاتی که با این شخصیتهای کلیدی زندگی خود داشته ایم و عمیق تر از همه در مغز ما حک شده اند، آنهایی هستند که بیش از بقیه دردناک بوده اند و بیشترین زخمها را بر ما وارد کرده اند. زیرا این برخوردها تهدیدی بر موجودیت و بقاء ما محسوب میشوند. به تدریج با گذشت زمان این هزاران اطلاعات درباره والدینمان با یکدیگر درآمیخته اند تا تصویری واحد را تشکیل دهند. از آنجاکه مغز کهنه، اصولا قادر نیست جزئیات را به خوبی از یکدیگر تمیز دهد، همگی آنها را در یک پوشه و تحت یک عنوان واحد ثبت میکند: «کسانی که حیات و بقاء حیات ما به دست آنهاست».
مغز کهنه (لیمبیک ) ، در حالی که تنها آگاهی و وقوف تیره و مبهمی از دنیای خارج دارد، سعی در بازسازی و بازآفرینی شرایط و مقتضیات دوران کودکی ما دارد تا به زخمها و جراحتهای دوران کودکی التیام بخشد. دلیل غائی این که «چرا عاشق می شویم؟» این نیست که عشقمان جوان و زیبا بوده، شغلی تحسین برانگیز داشته، امتیازاتش با امتیازات ما یکی بوده و یا خلق و خوئی مهربان دارد، بلکه، ما به این دلیل عاشق شده ایم که مغز کهنه ما، عشق/ همسرمان را با پدر و مادرمان اشتباه گرفته است!. لیمبیک باور دارد که بالاخره توانسته است، کاندید ایده آلی برای جبران لطمات عاطفی دوران کودکی بیابد. اما تنها کمی پس از ازدواج این جملات به کرات بین زن و شوهر ها شنیده می شود که «تو دقیقا مثل مادرم با من رفتار می کنی!» یا: «تو به همان اندازه باعث احساس عجز و سرخوردگی در من می شوی که پدرم می شد!» در حالی که می خواستند با کسی ازدواج کنند که مخالف رفتار های والدینشان باشد و جبران کننده آسیب های آنان، نه آن که بر آنها بیافزاید. به عنوان مثال، چنانچه والدین شما با غیر قابل اعتماد بودنشان، به شما آسیب زدند، پس اقدام منطقی این خواهد بود که با شخصی قابل اعتماد و قابل اتکا ازدواج کنید: کسی که در رهائی از احساس طردشدگی به شما کمک کند. چنان چه پدر و مادرتان با مراقبتها و نظارتهای زیاده از حد خود به شما لطمه زدند، راه حل منطقی این خواهد بود که به دنبال کسی باشید که فضای روانی زیادی برای شما قایل باشد تا که بتوانید بر ترس های دلبستگی غلبه کنید. اما آن بخش از مغزتان که بر همسرگزینی شما کنترل و نظارت دارد، مغز نو (کرتکس ) شما که منطقی و منضبط است، نیست. بلکه مغز کو ته بین و کهنه شما است که در گذشته متوقف مانده است و کاری که مغز کهنه شما سعی در انجام آ ن دارد، بازآفرینی شرایطی است که در آن بزرگ شده اید، بدین منظور که این بار آن راصلاح کند. از آن جا که توجه و حمایت دریافتی، تنها جهت زیست و بقای کافی بوده ولی به میزان کافی ارضاء کننده و رضایت بخش نبوده است، مغز کهنه سعی در بازگشت به ناکامی های اصلی و نخستین خود را دارد تا بدین وسیله کار ناتمام باقی مانده دوران کودکی خود را از سر گرفته و این بار آن را حل و فصل کند.